آرتین خان٬
نخودفرنگی مامان سما٬
پدر سونوخته ی بابا بهمن (چرا اینجوری نگام میکنید؟ خود بهمن هی راه به راه اینو میگه)
اگر رخصت بدین دو کلام حرف حصاب دارم باهاتون (نه نه نه!!! اشتباه نکردم ... با همین ص درسته چرا که اون حرف حساب٬ حساب و کتاب توش هست و این حصاب نه تنها محاسبه نمیشه بلکه میگیم و میره و هیشگی هم توجه نمیکنه!!! کما اینکه از این مسأله خرسندیم و کلی هم حال میکنیم!!!)
بریم سر اصل مطلب: این زنگولههای بالای تخت و جعبه موزیکالهایی که اختراع شدن٬ مال من و بابایی نیستن که!!! ... مال شماست .... برای شماست .... که اگه از شکلک هایی که مامان سما براتون در میاره و خودشو به در و دیوار میکوبونه و در برخی موارد به سقف میچسبونه و کلی ادا و اصول ردیف میکنه تا لبخند شما رو ببینه٬٬٬٬٬خوشتون نمیاد٬ توسط اونا عنایتی بفرمایید و لبی بجنبانید و لبخندی درکنید .....
اما
اما نکتهی جالب انگیز این است که ....
شما به دیوار سفید اتاق ذل میزنید ....
ناز میکنید ....
عشوه می آرید و ...
لبخند است پشت لبخند و ....
نفس نفسی ست بعد از کلی سروصداهای نامفهوم ...
و خنده هایی از ته دل
و اینک سما اقرار میکند: که ای کاش آن دیوار سفیدی بودم تا تو از انعکاس نورش لبخند بزنی و بخندی٬ چرا که کمرنگ ترین لبخندت و ظریف ترین خنده هایت تمام خستگی هایم را از بین میبرد
بند بند وجودم فریاد میزنند: دوستت دارم
و قول میدهم که تا پای جانم هر چه از دستم برآید برایت دریغ نکنم
خندههایت مادام و پابرجا
مامان سما ما ها همه این واکسنارو زدیم و یادمون نیست
به این چیزا فکر نکن
به این فکر کن که سهی و سالمه پسرت عزززیزم
آخه قربونت برم تو ساعت یک نصف شب واسه چی بیدااااری؟