امروز آرتین مامان شش ماهگیش رو تموم کرد
وزن جیگری ۸۹۰۰ گرم
قدش ۶۶سانت
دور سرش ۴۳
واکسنش رو هم زدیم فداش بشم که خیلی کسل شده
واکسن این سری سنگین بود و آرتینم تب سختی داشت و خیلی اذیت شد و مجبور شدم باشویش کنم
همش ناله میکنه
هر چی هم میخوره میاره بالا
امروز آرتین مامان ۵ ماهگیش رو تموم کرد
ناناجون هم به رسم سنت پیشین یه هدیه بسیار زیبا برای آرتین خان گرفت که واقعا دستش درد نکنه
اون آقا خرسه که روی دوچرخه وسایل بازی داره و آهنگ خیلی باحالی میزنه و بالاسر آرتین خانه حسابی نه تنها آرتین رو بلکه مامانش رو سرگرم میکنه.
میشینیم دو تاییی روشنش میکنیم و نگاه میکنیم
اینم عکس آرتین خان تو عروسی
این اولین عروسی ای بود که با هم میرفتیم
امروز حاجی ها عازم مکه شدند
آقا ببخشید. مکه از کدوم طرفه؟؟
آرتین جونم رو امروز صبح بردیم واسه واکسن.
وزن آرتین جونم شده 7 کیلو و 500 و قدش هم به ۶۲ رسیده
راستی به مناسبت پایان چهارماهگی و زدن واکسن:
خاله نانا برات یه دندونی ماشین خرید
بابا بهمن به کمک ناناجون یه خط ایرانسل با شماره تاریخ تولدت خرید و منم یه کلاه بامزه که بعدا سرت میکنم و عکسش رو میذارم برات خریدم
اما یه چیزی که خیلی نگرانم کرده اینه که امروز برای اولینبار تو عمرش حالش به هم خورد اون هم ۲ بار . الان خوابیده . اما خیلی دپرس شدم!
آرتین جونم خیلی دوستت دارم. فدای اون خنده هات بشم من.
پایان سه ماهگی / 8 مهر 1389
امروز آرتین بلا رو بردم درمانگاه
وزنش:۶۶۵۰ گرم
قدش: 59 سانت
یک روز کامل با آرتین جونم
اپیزود اول:
کنارم خوابیدی با پاهات هی بهم میزنی٬ هی تکون میخوری و سرت رو این ور و اون ور میکنی. یک دفعه جیغ میزنی٬ با جیغت دیگه از جام میپرم٬ چشمام غرق خوابن٬ بغلت میکنم٬ پاهات رو هی جمع میکنی و باز میکنی٬ نقس نفس میزنی٬ بهت شیر میدم. آخ که چقدر گرمای سرت رو روی بازوهام دوست دارم٬ وای که چقدر لذت بخشه وقتی لبم رو روی موهای سرت میکشم٬ چقدر دوست داشتنیه وقتی دست های مشت کردت رو باز میکنی و کف دست نرمت رو محکم به روی دستم میزنی و با اون یکی دستت پهلوم رو چنگ میندازی٬ عاشق اون چشمون نازتم که بهم ذل میزنی٬ خواب از سرم میپره وقتی توی همون حالت لبخند میزنی و خستگی رو از تنم بیرون میکنی. پا میشم آره دیگه ساعت 8 شده و انگار که باید قید خواب شبانه رو که گذاشته بودم برای امروز صبح٬ زد.
همین که چسب پوشکت رو باز میکنم با دهن بی دندونت لبخند میزنی و آقوم آقوم میکنی٬ دلم نمیاد این لحظه رو ازت بگیرم. یک ربعی بازت میزارم و تو هم هی واسه خودت ورجه و وورجه میکنی البته کنارت میشینم چون هنوز روزهایی رو که به خاطر ختنه ات بازت میذاشتم و گل های روتختیم رو آبیاری میکردی یادم نرفته!!!
تصمیم میگیرم به جای اینکه بشورمت ببرمت حمام. وسایلت رو آماده میکنم و با خوندن شعر مخصوص خودم:
یه پیسر دارم نازه ................. لوپ هاش قد پیازه
نیشش همیشه بازه .......... با خوب و بد میسازه
عاشق تار و سازه ............. مامانش بهش مینازه
میبرمت زیر دوش٬ آب ولرم وقتی روی تنت ریخته میشه همچین خودت رو ولو میکنی که نگو٬ صدات دیگه در نمیاد٬ اون موقع چهره ات دیدنیه٬ دهنت بازه و لبخند تا پایان دوش گرفتن روی لبت نقش بسته و چشمای خمارت با مهربونی هر چه تمام تر نگام میکنه و احساس میکنم با چشمون زیبات ازم تشکر میکنی٬ محکم لوپت رو ماچ میکنم طوری که صداش تو حمام بپیچه!!!
خوشحالم از اینکه از دوش گرفتن لذت میبری آخه منم عاشق آب بازیم٬ یک روز در میون میریم حمام و دو نفری حال میکنیم. خدا کنه که همین طوری بمونی و تصور میکنم 2 سالگیت رو که با هم بریم تو وان و یک ساعتی با هم آب بازی کنیم و خسته شیم.
اپیزود سوم:
لباس هات رو تنت میکنم و باز هم شیر میخوری و مثل همیشه آروغ نمیزنی!!! چی کار کنم خوب٬ آرتین خان همینه دیگه٬ از نوزادی نیم ساعت هم که پشتش میزدیم آروغ نمیزد!
باسنت رو میزارم رو شکمم و حالا نوبت دور زدن تو خونست. وقتی یه کمی به سمت جلو دولا میشی احساس بهتری داری. میبرمت جلوی آینه. فقط در این صورته که عسلم چشماش رو تا جای ممکن باز میکنه و لب هاشو غنچه میکنه و به سمت خودش تو آینه میره. واقعاً آروم میشه٬ خیلی خوبه که آدم با دیدن خودش آروم بشه!
چند دقیقه بهت نگاه میکنم و برای ده هزارمین بار با خودم میگم یعنی تو پسر منی؟؟!! بعدش خدا رو صد هزار بار شکر میکنم و طوری که اذیت نشی میفشارمت. یعنی تو روزی میخوای یه مرد جوان و خوش تیپ بشی؟ ایشالا روزی برسه که علاوه بر اینکه تو توی آغوشم آروم بشی٬ من هم تو آغوش تو جا بگیرم٬ البته اگه تا اون موقع کس دیگه ای تو آغوش تو آروم نگیره و جایی واسه من بذاره٬ البته واستا ببینم بی خود کرده!!! (چشمک) وای که چقدر حسودی بده هاااااا ... با فکر اینکه پسر تیر ماهی مامانش رو دوست داره یه کمی آروم میشم٬ خداییش از بس فکر و خیال های مختلف میکنم دیگه خسته شدم. گاهی اوقات انقدر از این زمان دور میشم و به آینده فکر میکنم که دلم برای همین لحظات تنگ میشه و به خودم میگم باید از این لحظات تمام لذت رو برد...
اپیزود آخر:
اگه وقت بشه و اجازه بدی وبلاگت رو آپدیت میکنم و یه فکری برای شام.
این هفته بهمن صبح کاره و وقتی ساعت 5 کلید میندازه و میاد تو٬ من یه نفس راحتی میکشم٬ وای که چقدر خوبه نیروی کمکی و تازه نفس از راه برسه. حالا نوبت باباییه که ماچت کنه و فشارت بده و تو خونه بگردونتت.
نمیدونم این چه صیغهایه که فقط تو کرییرت راحت و آروم میخوابی٬ همین که جات رو عوض میکنیم سریع بیدار میشی٬ امیدوارم این کرییرها مطابق با کمر و حالت بچه ها تعبیه شده باشه تا یه وقتی اذیت نشن. البته یک ماه اول اصلا استفاده نداشت اما 2 ماهی میشه که واقعاً به این نتیجه رسیدم که اگه کرییر نبود چی کار باید میکردیم. آقا آرتین تو تختش نمیخوابه و چون من بیشتر اوقات توی آشپزخونه و جلوی تلویزیون هستم بهتره که کنارم باشه تا از وضعیتش بیشتر خبر داشته باشم٬ کرییر بهترین وسیلست٬ خدا رو شکر تا آرتین 66 سانت بشه جا داره که از کرییر استفاده کنیم٬ باز هم ممنون از خاله نانا ...
دیگه نوبت سریال های فارسی وان رسیده و ما هم از ببنندگان پروپا قرص.
تو خوابیدی٬ میذاریمت جلومون٬ منم میون بازوهای بابایی خستگی در میکنم و راجع بهت کلی حرف میزنیم و کیف میکنیم.
پایان دو ماهگی / 8 شهریور 1389
یک هفته ای میشه که خنده هاش از حالت غیرارادی دراومدن و وقتی جلوی آینه میبرمش و کلی زحمت میکشم و کلی ادا و اصول درمیارم و باهاش بازی میکنم با دهن بی دندونش برام میخنده. ۱۰ روز دیگه سه ماهگیش رو هم تموم میکنه و خوشحالم که به قول دکترش دل دردهاش و قولنج کردنهاش تموم میشه.
انگشتهاش رو میخوره و آب دهنش رو هم حباب میکنه و اگه دیر بجنبی تمام یقه لباسش رو خیس میکنه و اگه روی شونت هم گذاشته باشیش به خودت میای میبینی رودخونه راه افتاده!
آخ که چقدر شیرینه. قربونش برم من الهی ...
یک ماه و یک هفتگی
یک ماه و دو هفتگی
پایان یک ماهگی / 8 مرداد 1389
شکایتی از خیاطهای محترم:
راستش رو بخواین لباس هایی که برای آرتین خریدم٬ باگ هایی که داشتند باعث شد که حسابی لب به شکایت بگشایم!!!
به نظر من:
۱- خیاط های عزیز و زحمت کش اول از همه باید برن و چند تا نوزاد و شیرخواره رو از نزدیک ببینن تا بفهمن که فاصله بین دکمه های لباس بچه گانه نباید اندازه لباس بزرگ تر ها باشه!! بلا استثنا آرتین ۴-۵ تا لباس جلو دکمه دار داره که با وجود اینکه آستین های بلندی دارند اما جلوی لباسش لابه لای دکمه هاش باز میمونه!!!
۲- لطفا یه نگاهی به اتیکتی که روی آستین های لباس ها میزنن بندازن و ببینن که ۲ سانت لبه آستین واقعا باید ۳ سانت تبلیغ نام خیاطیتون روش باشه؟ حالا ننویسین که کوشا هستین یا عاشور و فخاری یا .....
۳- ولی خداییش این یکی رو برین ببینین که آیا بچه ۳ ماهه٬ فوتبال بازی میکنه که نباید شلوارش از تنش در بیاد؟ اصلا توجه کردین که کش شلوار به این تنگی به چه دردی میخوره؟ نه٬ خودمونیم این چه دقتیه که شماها دارین؟ خداییش یکی از فک و فامیلاتون بهتون نگفته که کش شلوارها٬ تن بچه رو به درد میاره و جاش میمونه؟
۴- این گلدوزی های کلفت و سنگین که فقط یک کیلو وزن دارن و سینه بچه رو میخوارونن به چه دردی میخوره؟
۵- راستی چرا تو بازار که وجب به وجبش رو بنده دیگه حفظ شدم٬ کلاه مدل نوزادی سفید رنگ نیست؟!!!
۶- پرکاربردترین لباسها: سرهمی. کلاه نوزادی. لباسهای جلو دکمهدار استانداره!! و یقه فرشتهدارها. شورت عینکی زیاد استفاده نداره. اما بیش بند تا اونجایی که دوست دارین بخرین که خیلی به درد میخوره.
نظر من درباره پوشک
والا من از انواع و اقسام پوشک های ایرانی استفاده کردم اما اصلاٌ راضی نبودم آخه قسمت چسبش انقدر محکمه که باعث میشه روی پوشک رو قلفتی بکنه!!!
از پوشک های ترکیه ای چون Joyful٬ molfix٬ Canbebe٬ Huggies٬ Venalia٬ استفاده کردم اما molfix خیلی بهتره چون علاوه بر اینکه به جای چسب از الیاف مخصوص استفاده کردن که به پای بچه نمی چسبه. قسمت نواری که چسب بهش چسبیده از الیاف کشی تری نسبت به بقیه استفاده شده که باعث میشه تا هر جا که دوست داشته باشی کشش بدی و بچسبونیش و اصلاً هم پس نمیده (این بخش رو که تو پوشک های ایرانی کلهم نادیده گرفتن و یه نوار مشمایی ساده زدن!)