آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

علاقه به عینک/روزگاران آرتین و مامانش

این روزها آرتین خان بدجوری به عینک دودی مامانش علاقه مند شده و جرات نداره از کیفش در بیاره!!


http://artin1389.persiangig.com/artinoeinakesama.jpg

 

روزگاران من و آرتین خان

از شب تا صبح طلب شیر میکردی و منم مطابق معمول بین خواب و بیداری شب رو به صبح رسوندم. دیگه خواب از سرم پریده بود ترجیح دادم به جای خواب زیادی برم بساط صبحانه رو برای خودم میزون کنم که داشتم ضعف میکردم. چایی ریختم و آماده برای زدن تو رگ که صدای نق و نوق شما بلند میشه میام کنارت شیر میخوری و مست مست میخوای بخوابی هر چی صدا میکنم آرتین عزیزم آرتین جونم بیدار نمیشی؟ اصلا انگار نه انگار دوباره خوابت برده میخوام از کنارت بلند بشم که چشماتو باز میکنی و زیرچشمی لبخند مهربونی بهم میزنی و دست نازت رو از روی محبت محکم میکوبونی به صورتم!! فدات بشم عزیزم میبوسمت

ساعت 11 از خواب سیر میشی و بیدار. میبرمت دبلیوسی خودتو توی آینه نگاه میکنی و میخندی پوشکت رو تعویض میکنم و حالا نوبت شستن دست و صورته. بهت میگم دستت رو بشور میبری زیر آب میگم صورتت رو بشور دست کوچولوت رو میمالی کف سرت!! شروع به نق زدن میکنی . آخه مسواک های ارجمند اجازه ندارن تو جا مسواکی آرامش داشته باشن

و این روزها به خاطر امیال شما!! ۶ عدد مسواک خریدیم و با ۲ تای اون سرت گرم میشه و میایم بیرون (بقیه مسواک ها در مراجعات بعدی!) . میریم تو اتاقت دنبال توپ هات میگردی و دستمالت رو که دورت بیچیدم رو با زور از دورت در میاری. میخوام پوشکت کنم نق میزنی و زور میزنی که از دستم فرار کنی . با هر بدبختی ای پوشک میشی میرم تا شلوار بیارم بکنم پات که تا برم و بیام پوشکت رو در آوردی!!!

نوبت به به ... سرلاک درست میکنم لبات رو جمع میکنی نون و پنیر میدم بهت با دستت هل میدی که یعنی ببرش کنار. یه کمی آب میارم که دهان مبارکتون گرم و نرم بشه اون رو هم نمیخوری و لیوان رو از دستم میگیری و در یک عمل غافل گیرانه همه رو میریزی روی زمین و لباست . دوباره تعویض لباس!!!

عاشق برس هستی تا میبینی جیغ میزنی و هولم میدی به سمتش که بهت بدم شما هم محبت میکنین و میخواین موهامو شونه کنی محکم میکوبونی فرق سرم!!!

حلقه میارم برای بازی کردن هر کدوم رو که میندازی سر جاشون میگی هی و دست میزنی

میگم آرتین بوسم کن میای سمت صورتم و لبای نازت رو میچسبونی به صورتم و میگی توهه (صدای بوسه)

سرفه ام میگیره با هر سرفه من تو هم ادای بنده رو در میاری و اهه اهه میکنی

شربت زینکوویت بی رو با کلک جلوی در و آیفون به خوردت میدم تا اشتهات زیاد بشه اما نمیشه

برات شیر میریزم تو لیوان نی دارت نمیخوری. میوه میدم نمیخوری. موز میدم میمالی در و دیوار. ماست میدم نمیخوری. در آخر تخم مرغ برات میپزم خوشت میاد و میخوری اما کل زرده اش رو طرف دهان مبارک نمیبری و بقیش رو هم اول به فرش و لباست میمالی بعد میل میکنی!

سی دی بی بی انیشتین برات میذارم غرق بچه هاش میشی یواشکی سوپ بهت میدم تا وقتی حواست پرته دهان باز میکنی و میخوری اما وقتی به خودت میای نق میزنی

کم کم به سمت تاب میری و میگی تا تا و میذارمت توش اما همش سعی میکنی چوب جلوش رو بلند کنی و من هم میترسم و شعر میخونم که حواست پرت بشه اما ول کن نیستی و بی خیال میشم میذارمت پایین

میرم واسه نهار یه فکر کنم مدام به پاهام آویزون میشی تا بلندت کنم باز هم نق میزنی که ظرف ها رو از بالا کمد ها بهت بدم. میبرمت اون طرف تر دستت رو به سمت فریزر دراز میکنی میدونم بستنی میخوای برات میارم و میذارم یه کمی گرم بشه تا دلت درد نگیره اما آروم و قرار نداری میخوای خودت بخوری

برات روفرشی می اندازم که زمین نریزی قاشق و ظرف بستنی هم در اختیار شما

غرق بازی هستی

میرم سراغ نهار و ظرف شستن همون پیاله پیاله هایی که از صبح توشون یه ذره یه ذره خوراکی ریختم و هیچکدومشون رو نخوردی

مشغول کارهام میشم که میبینم سروصدات دوباره از آشپزخونه میاد سطل زباله رو میندازی در فر رو باز میکنی روش میشینی می ایستی و میخوای دست به قابلمه ها بزنی که هی میگم نه آرتین نه نکن اما مهم نیست برات و بلندت میکنم و اخم میکنم و میبرمت تو اتاق!!! که میبینم بله ظرف بستنی وسط گل فرش خودنمایی میکنه و روفرشی هم گوله شده یه طرف اتاق!!!

میرم دستمال بیارم تمیز کنم که هی گریه میکنی دنبال سر من و هر جا میرم میای و 2 قدم راه میای و 2 بار می افتی زمین کلافه شدی

بغلت میکنم شیر میخوری و دوست داری بخوابی میبرمت رو تخت اما تازه شیر خوردی و شیر شدی و دوباره بلند میشی و ملافه رو میندازی رو سرت که باهام دالی بازی کنی با هر دالی از دستم فرار میکنی و میخندی دیگه کم کم تعادلت رو از دست میدی آخه مست خواب شدی بغلت میکنم و ادامه شیر و لالا

ساعت دیگه 2 شده نهار که درست نشده و به شیر و کیک اکتفا میکنم و سکوت خونه منو وادار میکنه برم اینترنت تا یه چرخی میزنم ساعت 5 شده با صدای کلید انداختن بابا بهمن بیدار میشی آرتین از همون توی اتاق و گیج زنانه دست دراز میکنه و اهم اهم میکنه بابا بهمن میدوه سمتت و هی بوست میکنه هی بوست میکنه

بابا خسته ست شربت براش میارم نمیذاری یه لحظه راحت بشینه از سرو کولش بالا میری میشینی رو پاش اجازه نمیدی شربت از گلوش پایین بره میخوای همشو خودت بخوری یکی مخصوص تو میارم اما قبول نداری و از لیوان بهمن خوردن یه حال دیگه ای بهت میده!!

تو بغل بابایی میشینی جلوی تلویزیون 2 تایی غرق تماشا میشین به من نگاه میکنی دستت رو دراز میکنی و توه توه میکنی یعنی منم بیام پیشتون بشینم

خوشحال میشی سرت رو میمالی به من

آخ فدای مهربونیت برم من

باز سوپ فرنی میوه میارم نمیخوری

بابا بهمن میخواد بخوابه نمیذاری. یه دفعه میری بالای سرش و میپری رو سرش و میگی ای ی ی

میخوام بیام بگیرمت هول میشی تا فرار کنی و خودت رو ول میکنی رو صورت بابا بهمن و کج و کوله میشی با مسواکی که در تمام طول روز دستت هست میزنی به چشم بابایی . در اتاق رو میبندم اما ول کن نیستی. میخوابی کف زمین تا از زیر در بتونی یه چیزی ببینی اما خبری نیست و شروع میکنی با هر چی اسباب بازی دم دستته میکوبونی به در تا در اتاق رو باز کنم

بابا بهمن بی خیال خواب میشه و میاد و بغلت میکنه

نهار ظهر ساعت 7 غروب آمادست میارم و میچینم رو میز آخ که چقدر گرسنه شدم

غر غر میکنی من مشغول چیدن میز هستم و شما تو بغل بابا بهمن اشاره میکنی ماست و بابایی ماست میده و بعدش هم اشاره میکنی آب و نشون به این نشون که شام شما میشه آب و ماست (دوغ!!)

میام میشینم تا شامی بزنم تو رگ که گریه میکنی چشماتو میمالی. میبرم میخوابونمت بابا بهمن میگه بدون تو که شام مزه نمیده میگم این دفعه رو بی مزه بخور تا دفعه بعدی

آرتین مامان شیر میخوره و میخوابه تا از در اتاق بیام بیرون 2 -3 بار بیدار میشی و برمیگردم شیر میدم و دوباره میخوابی

دیگه ضعف تمام وجودم رو گرفته بابا بهمن غذا برام لقمه کرده گذاشته رو میز دیگه از دهن افتاده اما از گرسنگی برام مهم نیست

چایی شبانه هم دم میکنم و 2 نفری میخوریم

دیگه خواب نمیذاره بیدار بمونیم آرتین عزیزم هم لالا کرده همین که میام کنارت بیدار میشی بلند میشی و میشینی دوباره بهمن رو میبینی وای خدای من انگار استراحت بی استراحت شیر میخوری و چشمت به آکواریوم می افته و هوس ماهی دیدن میکنی. حوصله ات سر میره توپت رو میبینی و هوس توپ بازی ... دیگه حالی برام نمونده.

با هزار کلک و خاموشی مطلق و شیر دادن به شما روز رو به اتمام میرسونیم


آرتین عزیزم تو تمام دنیا و همه آروزمی تمام وقت و زندگیم مال تو هست و هرگز از با تو بودن سیر نمیشم

امروز بنجشنبه ۲۴ شهریور ۹۰

شما ۱ سال و ۲ ماه و ۱۷ روزگیت رو تموم کردی

نظرات 31 + ارسال نظر
مهرنگار 1390/06/24 ساعت 04:44 ب.ظ http://mehrnegar.blogfa.com

خیلی قشنگ نوشتی سما جون واقعا جالب بود.
همه بچه ها مثل همند تقریبا این کارها رو آریا هم میکنه فقط حرف زدنش کمتره.
غذا هم که بیخیال اینسری رفتم یزد مامانم میگفت فکر کنم از سومالی اومدی. واقعا نمی ذاره غذا بخورم. همیشه وزنم کم بود اما جدیدا وزنم ۴۵ شده و باید پناه ببرم به قرص های تقویتی.
خدا کنه بچه ها سالم باشن این دوران هم مثل باد میگذره

ایول.شما یه پا ایوب پیغمبر بودی و ما خبر نداشتیم.

آره عزیزم من خواهرشم

آرتین خان حسابی سر مامان رو گرم کردی با شیطنتهات دیگه نه خاله جون. قربون شیطونیهات

ساناز 1390/06/25 ساعت 01:24 ق.ظ http://niniche.persianblog.ir/

اااااااااااای خواهر من خوب درکت میکنم...

خاله نانا 1390/06/25 ساعت 10:45 ق.ظ

سلاممممممم خااااله برگشته :********

....♥#########♥
.....♥#############♥
...♥###############♥
..♥#################♥..................♥###♥
..♥##################♥..........♥#########♥
....♥#################♥......♥#############♥
.......♥################♥..♥###############♥
.........♥################♥################♥
...........♥###############################♥
..............♥############################♥
................♥#########################♥
..................♥######################♥
....................♥###################♥
......................♥#################♥
........................♥##############♥
...........................♥###########♥
.............................♥#########♥
...............................♥#######♥
.................................♥#####♥
...................................♥###♥
.....................................♥#♥
.......................................♥
.......................................♥
.....................................♥
...................................♥
.................................♥
..............................♥
............................♥
.........................♥
......................♥
..................♥
.............♥
.........♥
......♥
....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥
...............................♥
.................................♥
.................................♥
..............................♥
.........................♥
..................♥
.............♥
.....♥
...♥
سلام سما جونم خوبی خوش گذشت نمایشگاه منم خیلی دوست داشتم برم ولی رامیلا مریض بود نشد
آرتین گلم رو ببوس

سلام سما جون و گل پسر خوبین دیگه از احوال ما نمی پرسید ؟؟ گل پسرم چه با عینک قشتنگ افتاده حسابی عینکه براش بزرگه ! بمیرم که پسر منم مثل آرتین خان غذا نمی خوره و کاملا کم وزنه من از غصه آخرش دق می کنم

سلام خوبی سمای عزیزم . جالبه 99 درصد کارای ارتین مثل امیرحسامه خندم گرفت حتی قسمت مسواکها .
همیشه خوش باشید

سلام خانومی چقدر مفصل نوشتی. برای ارتین خان عالی می شه. فقط خط نوشته هات خیلی ریز بود

[ بدون نام ] 1390/06/26 ساعت 12:18 ب.ظ

قربون عینکت عسل

واااااااااااااااااای خدای من چقدر بامزه شدی با عینک مامانی
سما جونم خیلی قشنگ نوشتی

مهراد 1390/06/26 ساعت 05:19 ب.ظ http://ma4ta.niniweblog.com/

سلام آترین جون مرسی از اینکه تولدم رو بهم تبریک گفته بودی . وبلاگت خیلی خوشمله

[ بدون نام ] 1390/06/26 ساعت 06:23 ب.ظ

akhey nazi che hoselei dari mishini inaro type mikoni sama khanoomi

مریم 1390/06/26 ساعت 10:01 ب.ظ http://siavash-saghafi.blogfa.com

ای بابا عجب روز پر کاری . بد غذایی بچه ها هم مصیبته . اما بارک الله که حوصله داری و خم به ابرو نمیاری . راستی آرتین جون هنوز پیش شما میخوابه ؟؟

سلام عالی نوشتی با اینکه آریا کوچیکتره اما روزگار منم مثل تو هست بیشتر جاهاش حتی اون خوابیدنش که دوباره بازیش می گیره خیلی جالبه که مغز همه بچه ها یه جور عمل می کنه و سیر روند رشدشون چقدر مشابه هست
خسته نباشی ابجی ایوب
چقدر اون عینکه بهش می یاد با اون صورت کوچولوش
می دونستی آرتین روز به روز بیشتر داره شبیه بابا بهمن می شه ؟! در حالیکه من قبلا فکر می کردم شبیه خودته

آریا هم به سر این قندون ما خیلی علاقه داره و توی تمام مدتی که سوار روروئکش هست و این و ور و اون ور می ره این سر قندونه هم توی دستشه و وقتی می افته زمین گریه می کنه که دوباره بدم دستش
چرا بچه ها همه بد غذا شدن ؟

یه ماچ گنده بکن آرتین خوشکلم رو

مامان رها 1390/06/27 ساعت 10:53 ق.ظ http://RAHAHAMRAZ.COM

سلام سما جون رهای من هم عاشق عینک من شده برا خودش عینک هم گرفتم ولی فایده نداره ول کن نیست من بیچاره جرات ندارم عینک بزنم

نانی 1390/06/27 ساعت 09:55 ب.ظ http://maniyooshi.niniweblog.com/

ای جانم چه خوشتیپ شده. همیشه شاد باشید

آخیش . یه روز کامل و با آرتین خان بودم . خوش گذشت خیلی وقت بود نتونسته بودم سر بزنم. راستی سما جون اصلا زوری بهش غذا نده من داشتم این کار رو با آناهل میکردم . یه چند ماه اثر منفیش رو دیدم . اما حالا درست شده. حتی تو حواس پرتی هم غذا دادن فایده نداره . موفق باشی

[ بدون نام ] 1390/06/28 ساعت 08:13 ق.ظ

وای چه ماجرای طولانی ای بود. آخی مامانی حالا حالا ها وضعمون همینه. تارای من که 2 ماه از آرتین خان شما بزرگتره هم هنوز همینطوریه.... پس کارمون به کاره...

مریم 1390/06/28 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.maryam90.niniweblog.com

سلام مامانی واقعا خسته نباشی
روزهای خیلی سختیه
کلافه کننده هست ولی یه کم طاقت بیاری مستقل تر میشه و میتونی به کارهای دیگه برسی
واقعا خدا قوت
بوسسسسسسسسس برای پسری شیطون بالا

سلام عزیزم خوبی؟
چقدر بانمک شده آرتین خان با اون عینک مامانش
خانومی ایشاا... همیشه تنت سالم باشه و بتونی پسر گلت رو به ثمر برسونی به امید خدا.
این کارهای ما مادرها هیچ وقت تمومی نداره.
به هر حال خسته نباشی

سلام خوبی؟
زیبا و روان شرح حال اکثر مامانها نوشتی خانومی
خیلی نمکی شده با اون عینک بززززززززززرگ

مهلا 1390/06/29 ساعت 10:09 ب.ظ http://craven66.blogfa.com

وای چه روزی رو سپری کردی........
ولی داشتن همچین موجودی می ارزه به تمام این خستگی ها

صفا 1390/06/30 ساعت 03:14 ب.ظ http://safavahoma.blogfa.com

خیلی از نوشته هات لذت بردم و در هر سطرش خودم و همارو دیدم.خدا نینیهامون رو در پناه خودش حفظ کنه.با این همه شیطونی وقتی یه روز نیست و پیش مامانمه کلی دلتنگ میشم.دوست دارم بیاد و شلوغی کن و سر و صداش خونه رو پر کنه

سلام خاله خوشگلی شیطنتهات مثل شیطونی های آمیتیس می مونه راستی مامی آرتین آپم خوشحال می شم بیایی

آپیم خاله جون

خاله نانا 1390/07/02 ساعت 11:59 ق.ظ

tapic jadid mikhaym yallllaaa

[ بدون نام ] 1390/07/03 ساعت 12:47 ب.ظ

سما جون کجا رفتی چرا آپ نمی کنی؟
منتظریم زود با دست پر بیا

الهام 1390/07/10 ساعت 08:43 ق.ظ

الهی دورش بگردم که کاراش کپ شنتیاست میدونم مامانی چقدر خسته میشی حالا من با این هم خستگی باید سرکارم برم خیلی خیلی خسته نباشی پسر داشتن همینه دیگه میبوسمتون

علی باقری 1390/11/26 ساعت 05:57 ب.ظ

سلام. من هم یه پسر خوشگل دارم که اسمش آرتینه و نهم تیر ماه سال نود به دنیا اومده. خیلی خیلی بهش و به نامش افتخار می کنم. اومدن ارتین عشق بین من و همسرم رو به کمال رسون. از وبلاگتون خیلی خوشم اومد و دلم نیومد که بدون پیام برم. خدا آرتین خانو واستون نگه داره. شاد و سرافراز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد