آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

آرتین خان استانبولی ۱

بعد از یک هفته دوری از وطن!! با کوله باری از خاطره و کلی گفتنی از استانبول برگشتیم:

 

اول بگم که تور ما با ایرباس ماهان و هتل چهار ستاره لاین آغاز شد که سما و بهمن و آرتین خان و ناناجون و مامان نسرین همسفرامون بودن.

دقیقه 90 ماهان جون بلیط هامونو داد و مجبور شدیم بدو بدو ارز بگیریم و میگفتن روال کار اینطوریه!!

جالبه که بدونین تمام بانک های کشور پهناورمون! که به قول خودشون شعبه ارزی دارن به هیچ وجه ارز ندارشتن!!!!!!!

به همین خاطر رفتیم صرافی میرداماد و گفت باید حتما فیش واریزی بانک ملی که به نام مالیات خروج از کشور نفری 50 تومان پول زور می گرفتن رو میبردیم و خداروشکر ناناجون زحمتش رو قبلا کشیده بود و تا رفتیم و آوردیم ساعت شد 1 و با کلی منت و خواهش جزو آخرین مراجعه کننده محسوب شدیم.

ساعت 1 نیمه شب به سمت فرودگاه امام خمینی راه افتادیم ولی عجب مسیری بود فقط یک ساعت تو راه بودیم و برای پارک کردن هم 100 تا تابلو پارکینگ داشت که تو هر کدومش میرفتیم باید پارکینگ داران محترم رو از خواب ناز بیدار میکردیم و در آخر میگفتن اینجا نیست و خلاصه اینکه حسابی دور قمری زدیم. از اونجایی که دوست داشتیم پارکینگ شماره 1 باشیم رفتیم تو صف ماشین ها و یارو پارکینگ داره گفت جا نداریم ...!!!! از اونجایی که بهمن کلهم آدم سمجیه گفت آقا حالا کارت رو بدین جا نبود برمیگردیم. همین که رفتیم تو همون اولش 4-5 تا جا خالی بود !!!! عجیب این ایرانیا بدجنسن ها!!!!

تا استانبول یک ساعت و نیم راه بود و مهمانداران هواپیما هم فوق العاده مهربون و باحوصله بودن طوری که من ازشون سواستفاده کردم و 2-3 بار نوشیدنی گرفتم.

البته خداروشکر این پرواز با پروازهای داخلی چون مشهد و کیش زمین تا آسمون فرق داشت و خیلی زمان خوب گذشت و تازه دوربین هم داشت و کسانی که دم پنجره نبودن دیگه افسوس نمیخوردن . فقط اولش توی تلویزیونشون صحنه های پرواز کبوترها رو نشون میدادن و یه دعاهایی مثل انا لله و انا علیه راجعون زمزمه میکرد!!!!



فرودگاه آتاتورک دنیایی بود واسه خودش هی میرفتیم هی میرفتیم البته خوبیش این بود که رر داشت. اما خداییش تمام کارمنداشون باحوصله و مهربون و با لبخند باهامون برخورد میکردن.

از فرودگاهشون بگم که خیلی تمیز بود و دکوراسیون زیبایی داشت اما فرودگاه امام خمینی با اون ستون های سیمانی و سقفی که آهن پاره هاش بدجوری خودنمایی میکردن رو اگه توش فرش مینداختی بی اغراق میشد مسجد حسابش کنی!!! اوه اوه مامور پاسپورت ها رو بگم اونی که ترک بود گفت همه 5 نفرتون با هم بیاین و با روی خوش استقبال کرد و لبخند وآخرش هم گودبای گودبای راه انداخته بود اما امان از چهره مامور ایرانی که اولا عین نظامی ها بود و بعدش هم با اون سیبیل کلفتش میگفت دونه دونه بیاین و انقدر با احتیاط برخورد میکرد که انگار تر.و.یستیم!! به جای اینکه اون ور آبی ها از ما ایرانی ها بترسن خود ایرانی ها از ما میترسیدن!!!

تو فرودگاه آتاتورک لیدرها اومدن دنبالمون و بردنمون هتل. نکته خیلی جالب این بود که نام کوچه ای که هتل ما توش بود لام آرتین نام داشت!!!



هوای استانبول بارونی بود.

حتما میدونین که روال کار هتل ها طوریه که ساعت 2 بعدازظهر اتاق ها رو تحویل میدن اما کارمندان هتل لطف کردن و با روی باز ازمون استقبال کردن و اتاق ها رو تحویل دادن و ما رو به یک صبحانه دپش دعوت کردن وای که دستشون درد نکنه عجب صبحانه مفصلی بود٬ چیزی نبود که بخوای و نداشته باشن. که البته توی این روزها آرتین خان از انواع و اقسام خوراکی ها و سوپ های متنوع٬ بسیار بسیار فیض برد چرا که سرشار از ادویه جات و نمک بودن (حسابی توی این هفته آرتین خان رسماً قاطی غذای خانواده شد)

راستی هتل٬ اینترنت وای فای داشت و به راحتی میشد بدون هیچ محدودیت و ... به همه سایت ها سر زد و منم فرصت رو غنیمت شمردم و به وبلاگ آرتین خان سر زدم و نظرات زیبای دوستان عزیزم رو خوندم و جواب دادم.



هتل ما نزدیک میدان تقسیم و خیابان استقلال بود جایی شلوغ و البته پر از مغازه هایی با برندهای مختلف. یه دوری زدیم و از لیدرمون قبلا پرسیده بودیم و گفته بودن واسه خرید میتونین برین منطقه فتیح. آقا ما رفتیم مترو ولی کلی زیر زمین پیاده روی داشتیم و متاسفانه صندلی هم پیدا نمیشد. اومدیم بالا و پرسون پرسون گفتیم فتیح. یه مرده وقتی دید ما بی حوصله شدیم٬ سریع اومد سمتمون و اشاره کرد سوار شین و ما هم به خیال اینکه داریم میریم فتیح با اتوبوس سر از میدون استقلال درآوردیم!!!!! (لطف کردن ایشون)

البته بد نشد چرا که همون روز کلی خرید کردیم. از اونجایی که توی خیابون استقلال سنگ فرش شده بود و ماشین رفت و آمد نمیکرد یه ترن کوچولو گذاشته بودن که بوق میزد و از سر تا ته خیابون استقلال میبرد که روز شنبه و یکشنبه یه واگن بهش اضافه میکردن و 5 نفر موزیسین میشستن توش و شروع میکردن به نواختن آهنگ های شاد و حسابی یه حال و هوای خاصی به اون خیابون میدادن. چرخ های دستی ای هم بود که ذرت و شاه بلوط میفروختن و میشد لابه لای خرید آنتراک گرفت.




به خاطر اینکه اون روز برای رفتن به فتیح که آخرش نفهمیدیم کجا بود و حتی خود ترک ها هم آدرسش رو بلد نبودن حالمون گرفته شد٬ تصمیم گرفتیم تمام تورهای هتل رو ثبت نام کنیم و چیزی نزدیک به 300 دلار برای هر نفر پیاده شدیم.

راستی اصلا راننده هاشون دست فرمون نداشتن مثلا اتوبوسیه میرفت وسط اتوبان اونوقت گردش میکرد و انقدر توی ترافیک ها فس فس میکردن که خدا میدونه٬ میخواستم برم جلو و یارو رو پرت کنم تو خیابون و خودم پشت رول بشینم (ببخشید کمی تا قسمتی عصبانی شدم!) اما قانون راهنمایی رانندگی رو خوب رعایت میکنن و به یه ترافیک کوچولو میگن ووووو چه ترافیکی!!! اگه جای ما ایرانی ها بودن پشت چراغ قرمزها دق میکردن!!!

تازه آخر هر سفر شهری لیدرهای محترم یه پاکت ارجاع میدادن ته اتوبوس تا واسه راننده های محترمی که زحمت میکشیدن راه نیم ساعته رو 1 ساعته میرفتن انعام جمع کنن!! مخصوصا اون خانومه که اسمش ثمره بود...

بذارین از تصادف هاشون براتون بگم. تو اتوبان 3-4 تا ماشین با هم تصادف کرده بودن. از خدام بود زودتر برسم ببینم چه شده .... خیلی شیک ماشین ها به فاصله 1-2 متری از هم ایستاده بودند و باورتون نمیشه که یه خال هم بهشون نیومده بود!! اگه تصادفای ما رو میدیدن که خیلی راحت 3-4 تا کشته میده حتما همون جا سکته رو میزدن!!


بقیه خاطرات در تابیک بعدی ...

نظرات 5 + ارسال نظر
مهرنگار 1390/02/22 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام سما جون
رسیدن به خیر
خیلی خوشحالم بهتون خوش گذشته و مهمتر از همه آرتین گلی اذیت نشده.
خیلی جذاب می نویسی. آدم با خوندن هر سطرش واسه خط بعدی مشتاقتر میشه. احیانا نویسنده ای چیزی نیستی
به هرحال خیلی خوشحالم که برگشتی و بهتون خوش گذشته. ایشالله سفر دور دنیا

[ بدون نام ] 1390/02/22 ساعت 11:34 ق.ظ http://samooli.blogsky.com

خدایی خیلی خوش گذشت دم خودمون گررررررررررم

[قلب][گل]سلام دوست خوبم

خوشحالم که بهتون خوش گذشته

ما هم با یه عالمه عکس از سفرمون برگشتیم البته سفر ما به سفره شما فرق داشته[چشمک]

نسرین 1390/02/23 ساعت 03:46 ق.ظ

خوش بگذره خانومی

مامان امیر 1390/04/05 ساعت 08:10 ق.ظ

سفرنامه رو هم خوندم خیلی جالب بود و البته شما هم خیلی خوب نوشته اید و همه چیز رو وصف کردید.


راستی آریتن خان تاریخ تولد امیر جون هم ۱۱/۰۱/۸۶ هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد